خانه ما طبق معمولِ اغلب خانه های ایرانی، با قالی مفروش بود، اما دیدم این قالی ها هم جزء زواید است و لذا آنها را فروختم . تنها دو  قالی در اتاق  مهمان های همسرم باقی گذاشتم. به خود گفتم: این دو قالی به جای قالی هایی باشد که در جهیزیه همسرم بوده است.

 

وقتی تصمیم به فروش قالی ها گرفتم، موضوع را از خانواده همسرم پنهان کردم. برادرها و دایی های او تاجر فرش بودند و می دانستم که آنها نمی گذارند من این کار را بکنم. یکی از برادران را که اکنون در مشهد است - حاجی صفاریان - دعوت کردم و به او گفتم: این تعداد قالی را ببر و بفروش و برای ما به جای آنها چند زیرانداز بخر، زیرانداز در ایران ارزان قیمت و کم حجم است . او گفت: به چشم. رفت و زیراندازها را آورد، سه اتاق را فرش کرد و تعداد زیادی از آنها هم اضافه ماند. شاید زیراندازهایی که در سه اتاق پهن کردیم از نُه قطعه نمی کرد؛ تعداد چهارده پانزده قطعه آن باقی ماند.

 

به یکی از شاگردان - شهید کامیاب- گفتم: در اتومبیل حاجی صفاریان بنشین و این زیراندازها را بین طلبه ها تقسیم کن. به هر طلبه بر حسب نیازش، یکی دو زیرانداز بده. او این کار را کرد و شاید هنوز هم این زیراندازها در خانه برخی از آن برداران موجود باشد.

 

منبع: خون دلی که لعل شد» (خاطرات حضرت آیت الله العظمی سید علی ای (مد ظله العالی) از زندان ها و تبعید دوران مبارزات انقلاب اسلامی)، صفحه 162 و 163


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها