وقتی ابراهیم برای آخرین بار به جبهه رسید قرار بود عملیات والفجر مقدماتی آغاز شود، البته با سر و صدای بسیار! آخرین جلسه هماهنگی فرماندهان در دهلاویه برقرار شد. جلسه بر قرار شد، بسیجی ها که بیشتر به عنوان راننده همراه فرماندهان به دهلاویه آمده بودند در بیرون از محل جلسه حضور داشتند، ساعتی بعد شام آوردند ظرف های نان و کباب وارد محل جلسه شد بعد هم نان و سیب زمینی برای بسیجی ها آوردند!!!

 

بعد از شام قرار بود ابراهیم هادی وارد محل جلسه شود و دعای توسل را شروع کند، اما همزمان با پذیرایی از فرماندهان صدای دعای توسل از بیرون محل جلسه شنیده شد! ابراهیم همراه با بسیجی ها دعا را شروع کرد. بعد از شام هر چه به ابراهیم گفتند که بیا و برای فرماندهان دعای توسل بخوان قبول نکرد او با ناراحتی می گفت: من دعای خودم را خواندم. جلسه به پایان رسید و همه آماده بازگشت به محل قرار گاه و لشکرها شدند، حاج حسین [الله کرم] می گفت: وقتی سوار ماشین شدیم و حرکت کردیم یک بسته را به ابراهیم دادم و گفتم برایت نان و کباب آوردم.

 

 ابراهیم همین طور که پشت فرمان نشسته بود، نان و کباب را از من گرفت و با دست دیگر از شیشه ماشین به بیرون پرت کرد! بعد هم گفت: من با بسیجی ها نان و سیب زمینی خوردم، بگذار این غذا را حیوانات بیابان بخورند. چیزی نگفتم، ابراهیم چند لحظه بعد گفت: تمام ما بسیجی هستیم وای به روزی که غذای بسیجی و فرمانده تفاوت داشته باشد، آن موقع کار مشکل می شود .

 

راوی: مرتضی پارسائیان

منبع: سلام بر ابراهیم 2 صفحه 161 و 162


مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها